نوشته شده توسط : فرزان

حکایت تنهایی من حکایت تنها بودن در میان جمع هست و نیست! بخاطر تو همه ی دنیا را کنار گذاشتم تا تو را که برایم یک دنیایی کنارم داشته باشم اما حتی وقتی آنقدر به تو نزدیکم که داغی نفسهایت، قفس یخی که به دور احساسم کشیده ام را آب می کند باز هم احساس تنهایی به وجودم چنگ میزند. محبوبم من زخمی ِ یک آوارم...آوار دیواری که هنوز نیمه هایش نمی گذارد عریانی احساسم را ببینی...من هنوز در لفافه! عاشق چشمهای توام...کاش پروانه شود کرم چندساله ی در لفاف مانده ی احساسم...کاش می دانستی چقدر هنوز می خواهمت ولی کنار صبر و انتظارم آرام گرفته ام شاید روزی برسد که آن سپیده دم گرگ و میش را که نمی دانم خاطره ی کدامین زندگی ام با توست را تجربه کنم. 



:: بازدید از این مطلب : 504
|
امتیاز مطلب : 100
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : فرزان

شاید فک می کنی تنهام ... که با تو مهربون هستم

یا هیچ کس توی دنیا نیست ... که دل به چشم ِ تو بستم

شاید فک میکنی خسته م ... که مثل ِ فصل ِ پاییزم

از اون بالاها دل کندم ... رو دستای ِ تو می ریزم

شاید فک میکنی داغم ... که سردیت ُ نمی فهمم

یا برگی بی رگ و ریشه  ... تو دست ِ باد ِ بیرحمم

شاید اندازه ی عشقم ... برات ِ قد ِ جنون باشه

یا حرفام جلوه ی بارون ... چشمام رنگین کمون باشه

ولی باید بدونی من ... نه تنهام نه تب ِ پاییز

نه روزام پرتر از خالی ... نه شب از غصه ها لبریز

منم این عاشق ِ مغرور ... که مثل کوه می مونه

تموم اونچه باید رو ... تو چشمای ِ تو می خونه



:: بازدید از این مطلب : 453
|
امتیاز مطلب : 105
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : سه شنبه 26 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : فرزان


چه کسی هست که من
از وجودش همه شب ..........بیخوابم؟
چه کسی هست که گاه و بیگاه
می نوازد دل من را به امید
می گدازد دل من را به پگاه
هر نفس می دهدم تاب نگاه.......چه کسی؟
در تمام لحظات........ میدهد قلب مرا آب حیات!!!
من که در کشاکش زندگیم
همه غم بوده و بس
همه جا و همه وقت......از همه...!
دشمن و دوست
خورده ام زخم نفس
دیده ام رنج و قفس
خسته ام از همه کس!!!
باز می خواندم از عمق وجود
که هنوزم دل هست......که نرفتست زدست!!!
دلی از جنس شقایق
دلی از جنس بلور
که لبالب ز غرور
می دهد امیدی
از پی صبح و شکوه.....
چه کسی هست؟چه کسی؟
چه کسی هست که هر وهله گهی
که کشم از دل آه
سر بر آرد به برون
گویدم :باز که تو می کشی از دل آه!!!؟؟؟
نه مگر من اینجا
در تمام لحظات
در وجودت هستم؟
پس چرا باز فراموش کنی جود مرا؟؟؟
همه شب هنگامی
که دو پلکم پس روز
می کشند باز به سوی هم پر
که در آغوش کشند یکدیگر
او که در قلب من است
باز هشیار کند ذهنم را
که همیشه همه جا
گر که خواهی شوی از غصه رها

 یاد کن نام مرا!!!!

در نهانخانه ی دل



:: بازدید از این مطلب : 401
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد