تنهایی....
نوشته شده توسط : فرزان

حکایت تنهایی من حکایت تنها بودن در میان جمع هست و نیست! بخاطر تو همه ی دنیا را کنار گذاشتم تا تو را که برایم یک دنیایی کنارم داشته باشم اما حتی وقتی آنقدر به تو نزدیکم که داغی نفسهایت، قفس یخی که به دور احساسم کشیده ام را آب می کند باز هم احساس تنهایی به وجودم چنگ میزند. محبوبم من زخمی ِ یک آوارم...آوار دیواری که هنوز نیمه هایش نمی گذارد عریانی احساسم را ببینی...من هنوز در لفافه! عاشق چشمهای توام...کاش پروانه شود کرم چندساله ی در لفاف مانده ی احساسم...کاش می دانستی چقدر هنوز می خواهمت ولی کنار صبر و انتظارم آرام گرفته ام شاید روزی برسد که آن سپیده دم گرگ و میش را که نمی دانم خاطره ی کدامین زندگی ام با توست را تجربه کنم. 





:: بازدید از این مطلب : 509
|
امتیاز مطلب : 113
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : چهار شنبه 25 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
عباس در تاریخ : 1390/4/2/4 - - گفته است :
سلام بچه عشقي
بيا ناز منو بكش
يا من نازتو بخورم جيگر
باي

/weblog/file/img/m.jpg
مهرگان در تاریخ : 1389/12/28/6 - - گفته است :
پاسخ:meghsi

/weblog/file/img/m.jpg
مهرگان در تاریخ : 1389/12/26/4 - - گفته است :
زيبا بود ... خوشحال ميشم به من هم سر بزني ...
پاسخ:merc az nezareton


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: